۹ بهمن ۱۳۹۲
روایات دیگری هست که در برخی از آنها در کلمات علمای دیگری هم ذکر شده است. هر چند بعد از اینکه ما حدیث رفع را پذیرفتیم و هم از نظر سندی و دلالی آن را پذیرفتهایم نیازی به تفصیل در سایر روایات نیست.
از جمله روایات:
مُوسَى بْنُ الْقَاسِمِ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ بْنِ بَشِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ یُلَبِّی حَتَّى دَخَلَ الْمَسْجِدَ وَ هُوَ یُلَبِّی وَ عَلَیْهِ قَمِیصُهُ فَوَثَبَ إِلَیْهِ أُنَاسٌ مِنْ أَصْحَابِ أَبِی حَنِیفَهَ فَقَالُوا شُقَّ قَمِیصَکَ وَ أَخْرِجْهُ مِنْ رِجْلَیْکَ فَإِنَّ عَلَیْکَ بَدَنَهً وَ عَلَیْکَ الْحَجَّ مِنْ قَابِلٍ وَ حَجُّکَ فَاسِدٌ فَطَلَعَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَامَ عَلَى بَابِ الْمَسْجِدِ فَکَبَّرَ وَ اسْتَقْبَلَ الْکَعْبَهَ فَدَنَا الرَّجُلُ مِنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ هُوَ یَنْتِفُ شَعْرَهُ وَ یَضْرِبُ وَجْهَهُ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اسْکُنْ یَا عَبْدَ اللَّهِ فَلَمَّا کَلَّمَهُ وَ کَانَ الرَّجُلُ أَعْجَمِیّاً فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا تَقُولُ قَالَ کُنْتُ رَجُلًا أَعْمَلُ بِیَدِی فَاجْتَمَعَتْ لِی نَفَقَهٌ فَجِئْتُ أَحُجُّ لَمْ أَسْأَلْ أَحَداً عَنْ شَیْءٍ فَأَفْتَوْنِی هَؤُلَاءِ أَنْ أَشُقَّ قَمِیصِی وَ أَنْزِعَهُ مِنْ قِبَلِ رِجْلِی وَ أَنَّ حَجِّی فَاسِدٌ وَ أَنَّ عَلَیَّ بَدَنَهً فَقَالَ لَهُ مَتَى لَبِسْتَ قَمِیصَکَ أَ بَعْدَ مَا لَبَّیْتَ أَمْ قَبْلَ قَالَ قَبْلَ أَنْ أُلَبِّیَ قَالَ فَأَخْرِجْهُ مِنْ رَأْسِکَ فَإِنَّهُ لَیْسَ عَلَیْکَ بَدَنَهٌ وَ لَیْسَ عَلَیْکَ الْحَجُّ مِنْ قَابِلٍ أَیُّ رَجُلٍ رَکِبَ أَمْراً بِجَهَالَهٍ فَلَا شَیْءَ عَلَیْهِ طُفْ بِالْبَیْتِ سَبْعاً وَ صَلِّ رَکْعَتَیْنِ عِنْدَ مَقَامِ إِبْرَاهِیمَ ع وَ اسْعَ بَیْنَ الصَّفَا وَ الْمَرْوَهِ وَ قَصِّرْ مِنْ شَعْرِکَ فَإِذَا کَانَ یَوْمُ التَّرْوِیَهِ فَاغْتَسِلْ وَ أَهِلَّ بِالْحَجِّ وَ اصْنَعْ کَمَا یَصْنَعُ النَّاسُ. (تهذیب الاحکام جلد ۵ صفحه ۷۲)
به این روایت در اصل برائت استدلال شده است. هر چند روایت بر مورد خاصی تطبیق شده است اما مخل به دلالت روایت به نحو اطلاق نیست. بلکه حتی کلمه «ای» ممکن است از ادوات عموم به حساب بیاید.
مرحوم شیخ در دلالت این روایت بر برائت اشکال کردهاند به اشکالی که برخی از بزرگان این اشکال را در ضمن حدیث رفع مطرح کردهاند.
۱۲ بهمن ۱۳۹۲
بحث در روایت عبدالصمد بن بشیر بود. تقریب استدلال به روایت روشن است. ارتکاب امری به جهالت موضوع ثبوت چیزی نیست. عقوبتی بر ارتکاب فعلی که مکلف از روی جهل به حکم انجام میدهد مترتب نیست.
مرحوم شیخ فرمودند این روایت دلالتی بر اصل برائت ندارد چون آنچه مدلول این روایت است با آنچه موضوع اصل برائت است متفاوت است. موضوع اصل برائت جایی است که مکلف التفات نسبت به حکم مساله دارد اما مردد در حکم است. مثلا نمیداند شرب تتن حرام است یا حلال است. یعنی با فرض التفات به حکم شرب تتن، حکم برایش مجهول است.
اما فرض روایت غفلت است نه التفات و تردید. روایت در جایی است که مکلف توجه به اینکه این چیز حلال است یا حرام است ندارد تا اینکه نوبت به اصل برائت برسد. اصلا غافل از جهت حکم شرعی است و چون فرض غفلت است حتما حکمی برای او ثابت نیست. شکی در عدم ثبوت حکم برای فرد غافل نیست. یعنی اینجا ما قطع به عدم ثبوت داریم اما این غیر از برائت است که فرض التفات و تردید در حکم است.
گفتیم این اشکال را برخی از این بزرگان به دلالت حدیث رفع نیز وارد دانستهاند. فرض روایت عبدالصمد فرض جهالت است. یعنی گفتهاند منظور از ما لا یعلمون نیز فرض غفلت است نه جهل همراه با التفات و تردید. اطلاق عدم علم به موارد غفلت نیز امری شایع است و لذا حدیث رفع نیز دلالت بر برائت نمیکند.
پس اینجا دو بحث مطرح است. یکی دلالت این روایت بر اصل برائت و دیگری ورود و عدم ورود اشکال بر دلالت حدیث رفع است.
بعید نیست که روایت عبدالصمد بن بشیر ناظر به غفلت باشد. هر چند مرحوم آقای صدر و مرحوم عراقی دلالت این روایت بر اصل برائت را پذیرفتهاند اما آن را محکوم ادله احتیاط میدانند.
به نظر میرسد حق با مرحوم شیخ است و این روایت دال بر اصل برائت نیست و مفروض روایت غفلت است.
ممکن است گفته بشود روایت دال بر اصل برائت است چون جهل هم شامل جهل مرکب است و هم شامل جهل بسیط است و اگر شامل جهل بسیط باشد دال بر اصل برائت خواهد بود. و روشن است که جهل بر جهل بسیط و جهل مرکب اطلاق میشود؛ جهالت بر ندانستن اطلاق میشود چه بسیط باشد و چه مرکب باشد درست است و وجه اطلاق نه به این خاطر است که جهل دو معنای متفاوت دارد و لفظ مشترک لفظی باشد بلکه جهل یک معنا دارد که در هر دو مورد مصداق دارد.
در استدلال به این روایت مهم همین است که اطلاق دلیل نسبت به جهل بسیط را اثبات کرد چون اگر روایت مختص به جهل مرکب باشد دلالت بر برائت معنا ندارد چون در فرض جهل مرکب اصلا احتیاط ممکن نیست تا بگوییم نا نفی احتیاط برائت اثبات شده است.
در جواب این استدلال و برای روشن شدن اختصاص روایت به فرض غفلت باید گفت استعمال و اطلاق جهالت در موارد جهل بسیط و جهل مرکب مسلم است و جای انکار ندارد مثلا در مورد روایت عبدالرحمن بن حجاج که فرض روایت جایی است که در مورد ازدواج در عده است جهالت را در مورد جهل مرکب استعمال کرده است چون فرض کرده است که احتیاط مقدور نیست و این فقط در فرض جهل مرکب معنا دارد.
أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ جَمِیعاً عَنْ صَفْوَانَ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ أَبِی إِبْرَاهِیمَ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الرَّجُلِ یَتَزَوَّجُ الْمَرْأَهَ فِی عِدَّتِهَا بِجَهَالَهٍ أَ هِیَ مِمَّنْ لَا تَحِلُّ لَهُ أَبَداً فَقَالَ لَا أَمَّا إِذَا کَانَ بِجَهَالَهٍ فَلْیَتَزَوَّجْهَا بَعْدَ مَا تَنْقَضِی عِدَّتُهَا وَ قَدْ یُعْذَرُ النَّاسُ فِی الْجَهَالَهِ بِمَا هُوَ أَعْظَمُ مِنْ ذَلِکَ فَقُلْتُ بِأَیِّ الْجَهَالَتَیْنِ یُعْذَرُ بِجَهَالَتِهِ أَنْ یَعْلَمَ أَنَّ ذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْهِ أَمْ بِجَهَالَتِهِ أَنَّهَا فِی عِدَّهٍ فَقَالَ إِحْدَى الْجَهَالَتَیْنِ أَهْوَنُ مِنَ الْأُخْرَى الْجَهَالَهُ بِأَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ ذَلِکَ عَلَیْهِ وَ ذَلِکَ بِأَنَّهُ لَا یَقْدِرُ عَلَى الِاحْتِیَاطِ مَعَهَا فَقُلْتُ فَهُوَ فِی الْأُخْرَى مَعْذُورٌ قَالَ نَعَمْ إِذَا انْقَضَتْ عِدَّتُهَا فَهُوَ مَعْذُورٌ فِی أَنْ یَتَزَوَّجَهَا فَقُلْتُ فَإِنْ کَانَ أَحَدُهُمَا مُتَعَمِّداً وَ الْآخَرُ یَجْهَلُ فَقَالَ الَّذِی تَعَمَّدَ لَا یَحِلُّ لَهُ أَنْ یَرْجِعَ إِلَى صَاحِبِهِ أَبَداً. (الکافی جلد صفحه ۴۲۷)
اما با این حال در این روایت جهل مختص به فرض جهل مرکب است نه به این خاطر که لفظ جهالت مختص به این معنا باشد بلکه به خاطر تعدد دال و مدلول است. در روایت عبدالصمد بن بشیر جهالت را حمل بر جهل مرکب میکنیم نه از باب اینکه خود جهالت در جهل مرکب استعمال شده است بلکه از باب تعدد دال و مدلول است.
در روایت گفته است ای رجل رکب امرا بجهاله … و همین حرف باء دلالت بر این مساله میکند. باء به معنای سببیت است یعنی اگر کسی به سبب جهالت مرتکب امری بشود عقوبتی بر او مترتب نیست و فقط در موارد جهل مرکب است که ارتکاب مستند به جهل است. در موارد جهل بسیط ارتکاب مسبب از جهل نیست بله در حال جهل هست اما مسبب از جهل نیست.
مقتضای سببیت مفروض در روایت جایی است که ارتکاب ناشی از جهل باشد و جهل مرکب است که سبب برای ارتکاب است و جهل بسیط سببیتی برای ارتکاب مکلف ندارد بلکه آنچه سبب ارتکاب است عزم و ارداه خود مکلف است.
بنابراین روایت مختص به فرض جهل مرکب است و فرض جهل بسیط را شامل نیست پس دلالت بر برائت ندارد.
مرحوم عراقی سعی کردهاند سببیت را در فرض جهل بسیط هم توجیه کنند. ایشان گفتهاند در فرض جهل بسیط هم جزء سبب جهل مکلف است و لذا روایت جهل بسیط را هم شامل است.
بعد از آنکه عقل حکم به قبح عقاب بلابیان میکند آنچه سبب ارتکاب مکلف است جهل بسیط مکلف است.
اما این حرف از ایشان عجیب است. اگر قبح عقاب بلابیان مفروض باشد دیگر نیازی به این روایت برای اصل برائت نداریم. ما وقتی به این روایات استدلال میکنیم بدون در نظر گرفتن قاعده قبح عقاب بلابیان است. آن قاعده خود یک دلیل جداگانهای بر اصل برائت است. در هر دلیل باید خود آن دلیل را در نظر گرفت و از سایر ادله چشم پوشی کرد. اگر عقل دال بر قبح عقاب بلا بیان باشد دیگر نیازی به این روایات نداریم. نهایتا اگر حدیث هم دلالت کند موید دلیل عقل خواهد بود.
لذا در نهایت از نظر ما حق با مرحوم شیخ است و روایت مختص به فرض جهل مرکب است و فرض جهل مرکب و غفلت ارتباطی با اصل برائت محل بحث ما ندارد.
مرحوم آقای صدر فرمودهاند روایت اطلاق دارد و فرض جهل بسیط را هم شامل است با همان بیانی که مرحوم عراقی داشتند اما بعد فرمودهاند این روایت دال بر برائتی است که اخبار احتیاط مقدم بر آن خواهد بود.
ایشان گفتهاند سببیت جهالت جایی صدق میکند که اخبار احتیاط در کار نباشد اما اگر اخبار احتیاط صحیح باشند و دال بر احتیاط باشند در این صورت سبب ارتکاب جهل نیست. هم علم به حکم واقعی موضوع برائت را منتفی میکند و هم علم به وجوب احتیاط موضوع برائت را منتفی میکند.
رکب امرا بجهاله یعنی جهل به حکم واقعی و جهل به حکم ظاهری. اگر مکلفی جاهل به حکم واقعی و حکم ظاهری بود معذور است و میتواند مرتکب شود اما اگر جهل نداشته باشد حال چه علم به حکم واقعی داشته باشد یا علم به حکم ظاهری و وجوب احتیاط داشته باشد دیگر معذور نیست.
نتیجه اینکه از نظر ما حق با مرحوم شیخ است و روایت مختص به فرض غفلت است. در روایت عبدالرحمن بن الحجاج نیز اختصاص روایت به فرض غفلت را از کلمه باء در آنجا میفهمیم و تعلیل در روایت هم که احتیاط ممکن نیست موید همین است.
خلاصه کلام این شد که از نظر ما معنای جهل مطلق است و هم شامل موارد جهل مرکب است و هم شامل موارد جهل بسیط است و این روایت را به خاطر تعدد دال و مدلول مختص به فرض غفلت دانستیم.
و با توجه به همین نکته که جهل مطلق است و یک معنای واحد بیشتر ندارد جواب از این اشکال به دلالت حدیث رفع روشن میشود. ما لایعلمون مطلق است چه جهل بسیط باشد و چه جهل مرکب باشد. نه اینکه عدم علم و جهل دو معنای مختلف داشته باشد.
۱۳ بهمن ۱۳۹۲
برخی از روایات به عنوان مدرک اصل برائت بیان شدند. چند روایت دیگر هم در کلمات بزرگان وجود دارد اما در دلالت آنها بحث است.
از جمله روایاتی که ذکر شده است و در کلام مرحوم شیخ هم به آن اشاره شده است روایت عبدالاعلی است.
عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ ثَعْلَبَهَ بْنِ مَیْمُونٍ عَنْ عَبْدِ الْأَعْلَى بْنِ أَعْیَنَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع مَنْ لَمْ یَعْرِفْ شَیْئاً- هَلْ عَلَیْهِ شَیْءٌ قَالَ لَا. (الکافی جلد ۱ صفحه ۱۶۴)
گفته شده است این روایت دال بر عدم ثبوت عقوبت است. شیء به معنای تبعه و از جمله عقاب برای کسی که علم به حکم ندارد.
کسی که چیزی را نداند آیا تبعهای به دنبال دارد آیا گناهی کرده است آیا عقوبتی دارد؟ امام جواب دادهاند نه.
تبعه و عقوبت بر کسی است که علم داشته باشد و کسی که علم نداشته باشد چیزی بر او نیست.
مرحوم شیخ اشکال کردهاند که این روایت مربوط به جهل به حکم نیست آنچه محل بحث ما ست این است که شخص مکلف است اما عالم به حکم نیست اما آنچه در این روایت آمده است من لم یعرف شیئا هست یعنی اشخاص قاصر. کسی که هیچی نمیداند. کسی که قاصر است آیا عقوبتی بر عهده او هست؟ امام جواب دادهاند نه.
قاصر به معنای ابله و … کسانی که اهل تشخیص و معرفت کامل نیستند همان که در روایات آمده است خیلی از زن و بچهها این طوری هستند. که مثلا شیعه نبودن آنها نه بر اساس معرفت و عناد و … باشد بلکه از باب اینکه چیزی نمیدانند معتقد به شیعه نشدهاند.
من لم یعرف شیئا یعنی کسی که تشخیص نمیدهد و بر اساس تشخیص و فهم مذهبی را انتخاب نکرده است بلکه بر اساس تقلید محض کاری کرده است.
پس روایت نمیخواهد کسی را که مثلا حکم چیزی را نمیداند شامل است. به تعبیر دیگر شیخ میخواهد بگوید من لم یعرف شیئا یعنی لایعرف هیچ چیزی را. یعنی معنای اسمی منظور است نه اینکه معنای حرفی مد نظر باشد اینکه در هر موردی چیزی را نمیداند بلکه کسی که هیچ چیز را نمیداند.
به نظر میرسد حق با مرحوم شیخ است اما با تقریب دیگری. آنچه در روایت آمده است من لم یعلم شیئا نیست. اگر چنین تعبیری بود میگفتیم روایت دال بر برائت است اما در روایت من لم یعرف است و عرفان به معنای شناخت است. عدم شناخت غیر از عدم علم است و به دو معنای متفاوت به کار میبرند. کسی که حرمت شرب تتن را نمیداند و احتمال میدهد که حرام هم باشد اینجا عدم معرفت در مورد او صدق نمیکند چون او میفهمد که حرمت و وجوب چیست. اما حرمت یا وجوب را نمیداند. شناخت با دانستن و علم متفاوت است.
من لم یعرف شیئا یعنی کسانی که شناخت ندارند. شناخت نداشتن معنایش نداشتن نوعی اطلاع عمقی و معرفت است و ندانستن را عدم معرفت نمیدانند. بله هر علمی متضمن شناخت هم هست اما عدم علم متضمن عدم شناخت نیست.
کسی که نمیداند این مایع خمر است یا نه لزوما صدق نمیکند که خمر را نمیشناسد.
کسانی که قدرت ادراک و شناخت ندارند چیزی بر آنها نیست و این در روایات متعدد آمده است که کسانی که اهل موقف و یک عقیده ثابت نیستند و به هر کجا بروند به همان طرف سوق پیدا میکنند.
لذا روایت دال بر اصل برائت نیست.
این تمام بحث در روایاتی بود که به آن بر برائت استدلال شده است و عمده آن روایت رفع بود و غیر از آن سندا یا دلالتا مشکلی داشتند و دال بر اصل برائت نبودند.
یک مساله باقی است و آن اینکه یکی از ادله محکمی که بر اصل برائت مطرح است حدیث استصحاب است. اگر چه مرحوم آقای خویی استصحاب را به عنوان دلیل مستقلی بر اصل برائت ذکر کردهاند اما به نظر ما این دلیل در کنار سنت قابل بیان است.
گفته شده است که مکلف وقتی شک در حرمت چیزی دارد و این شیء مسبوق به عدم حرمت قبل از بلوغ است یا مسبوق به عدم حرمت قبل از تحقق موضوع است یا مسبوق به عدم حرمت قبل از تشریع است. و همه اینها استصحاب عدم نعتی است و هیچ کدام استصحاب عدم ازلی نیست.
بنابراین مشمول دلیل استصحاب است و با استصحاب اصل برائت ثابت است.
این استصحاب با اینکه در شبهات حکمیه است و مرحوم آقای خویی بین شبهات حکمیه و موضوعیه تفصیل داده است اما این استصحاب را ایشان قبول دارند و شبهه معارضهای که ایشان در شبهات حکمیه جاری میدانند و به همین خاطر استصحاب را جاری نمیدانند در اینجا ایشان آن معارضه را قبول ندارند.
جریان استصحاب به سه شکل قابل تصویر است:
به احتساب ظرف قبل از بلوغ. این فرد قبل از بلوغ که یقینا مکلف به تکلیف نبوده است و نمیداند بعد از بلوغ آیا در این مورد هم عدم تکلیف منتقض شده است یا نشده است استصحاب عدم میکند. به وجوب و یا حرمتی (به نحو عدم نعتی) مکلف نبود و الان هم مکلف نیست. و لذا موضوع محفوظ است قبل از بلوغ و بعد از بلوغ.
به احتساب ظرف قبل از تحقق موضوع هم استصحاب قابل تصور است. چون در تکالیف موضوع مفروض الوجود است و بعد از فعلیت موضوع تکلیف فعلیت پیدا میکند. قبل از تحقق موضوع که یقینا تکلیف نبود و الان که موضوع تحقق پیدا کرده است نمیداند این موضوع حکمی دارد یا ندارد استصحاب عدم حکم جاری است.
و به احتساب قبل از شریعت. قبل از نزول شریعت تکلیفی نبود و بعد از شک همان حالت عدم را استصحاب میکند.
استصحاب در این موارد هیچ کدام از شبهات استصحاب عدم ازلی را ندارد. و روایات استصحاب از روایاتی است که هم از نظر سندی و هم از نظر دلالی معتبر و محکم هستند.
و این حکم و این استصحاب عام است و در همه موارد جاری است.
و تفاوتی در حجیت استصحاب بین مساله فقهی و مساله اصولی نیست. روایات استصحاب همان طور که در مساله فقهی حجت هستند در مساله اصولی هم حجت هستند. و در جلسه آینده مفصل در مورد آن بحث خواهیم کرد.