جلسه ۲ – شنبه, شهریور ۲۶, ۱۳۹۰

بعد از این مرحوم آخوند شروع به بررسی الفاظی می کنند که از آنها تعبیر به مطلق می کنند.

اسم جنس

اول: اسم جنس. مرحوم آخوند بحثی در اسم جنس مطرح می کنند که در تمامی الفاظ مطلق جاری است و آن بحث مهمی است که سرنوشت الفاظ مطلق را تعیین می کند. آیا مطلق به گونه ای است که اطلاق داخل در معنای آنها ست و جزو معنای وضعی و لغوی آنها اطلاق و سریان و شمول است تا دیگر احتیاجی به مقدمات حکمت نباشد و چنان که به مشهور قبل از سلطان العلما این را نسبت می دهند و اولین کسی که مقدمات حکمت را مطرح فرموده است ایشان است. یا اینکه در قبال این قول گفته شود دلالت الفاظ مطلق بر اطلاق منوط به مقدمات حکمت است که مشهور در بین متاخرین است.
مرحوم آخوند در مفهوم اسم جنس می فرمایند فرقی بین اسما جواهر و اعراض و عرضیات نیست یعنی همان طور که رجل و رقبه اسم جنس است و محل بحث است اسماء اعراض مثل بیاض و یا رکوع و سجود و همین طور اسما عرضیات یعنی امور انتزاعی و اعتباری در مقابل اسما متاصله مثل حریت و زوجیت و رقیت و ملکیت و …
همه این موارد داخل درمحل کلام است. نکته ای که اینجا قابل ذکر است این است که مرحوم آخوند در اینجا بر روال اصطلاح مشی نکرده اند اما منظور ایشان از عرضی یعنی امور انتزاعی و اعتباری.
مرحوم آخوند می فرمایند اسماء اجناس وضع بر مفاهیم و ماهیات مبهمه شده اند اما نه ماهیات و مفاهیم مقید به ابهام بلکه وضع برای ذات ماهیات شده اند به نحوی که هیچ امری زائد بر ذات ماهیات در آن لحاظ نشده است یعنی حتی اطلاق و عدم تقید در ماهیت لحاظ نشده است.
یعنی موضوع له این اسماء ماهیت مهمله است یعنی نه ماهیت به شرط اطلاق و نه ماهیت لابشرط قید هیچ کدام موضوع له این اسما نیستند.
پس آخوند در اینجا سه ادعا دارد که هر کدام نیاز به اثبات دارد:
اول اینکه موضوع له ماهیت مهمله است و دوم اینکه موضوع له ماهیت به شرط اطلاق نیست و سوم اینکه موضوع له ماهیت لا بشرط هم نیست.

اعتبارات ماهیت

قبل از ادامه بحث ایشان باید اشاره اجمالی به این اصطلاحات بکنیم.
هر ماهیتی که موضوع حکمی قرار می گیرد در یک تقسیم کلی دو نوع است:
۱. گاهی ماهیت و مفهوم آن موضوع در نظر گرفته می شود و هیچ امری ورای ذات آن در نظر گرفته نمی شود یعنی ترتب آن حکمی که در قضیه فرض شد بر آن موضوع نیاز به لحاظ هیچ امری ورای آن ماهیت و آن حقیقت و آن ذات ندارد این همان است که از آن تعبیر به ماهیت مبهمه و ماهیت من حیث هی می کنند. یعنی موضوع احتیاج به تصور هیچ امری ورای ذات و ذاتیات ندارد. مثلا انسان ناطق است در این قضیه در ترتب حکم بر انسان نیاز به تصور و لحاظ هیچ امری ورای از ذات انسان نیست. یا مثلا اربعه زوج است.
از خصوصیات ماهیت مبهمه این است که هیچ حکمی به غیر از ذات و ذاتیات قابل حمل بر آن نیست.
البته بعضی از این تعبیربه ماهیت لابشرط مقسمی کرده اند که این خلاف اصطلاح است.
۲. در قبال این فرض جایی است که ترتب حکم بر ماهیت نیاز به لحاظ امری زائد بر ذات دارد که خود این سه قسم دارد:
الف – ماهیت مقید به آن امر زائد در نظرگرفته می شود مثل رقبه به قید ایمان از این تعبیر به ماهیت به شرط شیء می کنند.
ب – ماهیت مقید به عدم آن امر زائد در نظر گرفته می شود مثل رقبه غیر کافر که از این تعبیر به ماهیت به شرط لا می کنند.
ج – ماهیت بعد از اینکه نسبت به امر زائد بر ذات سنجیده شد نه مقید به وجود آن در نظر گرفته می شود و نه مقید به عدم آن بلکه مطلق در نظر گرفته می شود که از این تعبیر به ماهیت لابشرط قسمی می کنند. و این همان اطلاقی است که ما دنبال آن هستیم. این اطلاق رفض القیود است.
در قبال این ماهیت لابشرط قسمی ماهیت لابشرط مقسمی وجود دارد که غیر از ماهیت مبهمه است. مراد از لابشرط مقسمی یعنی ماهیتی که نسبت به هیچ کدام از این اعتبارات سه گانه لحاظ نشده است. یعنی آنچه جامع این اعتبارات سه گانه است. جامع این اقسام این است که ماهیت نسبت به خارج از ذات سنجیده می شود اما در ماهیت مبهمه اصلا نسبت به خارج از ذات سنجیده نمی شود.
ماهیت مبهمه اصلا امر ورای ذات و ذاتیات در نظر گرفته نمی شود. اما در ماهیت لابشرط مقسمی ورای ذات و ذاتیات در نظر گرفته می شود. ماهیت لابشرط مقسمی قسیم ماهیت مهمله است و مقسم آن سه اعتبار است.
بحث اینجا بحث ثبوتی است و اثباتی نیست.
مرحوم آخوند اصلا متعرض لابشرط مقسمی نشده اند و لذا این که مثل مرحوم آقای صدر به آخوند نسبت داده اند که ماهیت مهمله همان ماهیت لابشرط مقسمی است اشتباه است.
و خود مرحوم صدر بیانی دارند که ماهیت لابشرط قسمی همان ماهیت مهمله است.
مرحوم آخوند می فرمایند موضوع له اسماء اجناس ذات معنا و ماهیت مهمله است و حتی اطلاق و سریان هم در ناحیه موضوع له به نحو قید لحاظ نشده است. یعنی به شرط شیء نیست. این همان جمع القیود است که عموم از این قبیل بود. و نه ماهیتی که لا بشرط از حیث اعتبار قید باشد یعنی ماهیت لابشرط قسمی نیست یعنی ماهیتی که لحاظ شد نسبت به قیود و هیچ قیدی در آن اعتبار نشده است حتی این هم نیست. این همان رفض القیود است که اطلاق است.
در حقیقت آخوند می گوید موضوع له اسماء اجناس اطلاق نیست نه به نحو جمع القیود و نه به نحو رفض القیود پس اسماء اجناس هیچ دلالتی بر اطلاق ندارد.
مرحوم آخوند برای اثبات ادعای خود ابتدا این دو ادعا را رد می کنند.
ایشان می فرمایند اینکه موضوع له اسم جنس ماهیت به شرط اطلاق و سریان به این نحو که اسم جنس وضع برای ماهیت به قید سریان و شمول شده باشد نیست چون اولا اگر اسم جنس وضع برای ماهیت به شرط اطلاق شده باشد اگر در مقید استعمال شود باید مجاز باشد. یا حتی اگر به نحو رفض القیود استعمال شده باشد باید مجاز باشد چون لفظ اسم جنس وضع بر ماهیت به شرط ارسال وضع شده است حال اگر در غیر آن استعمال شود چه لابشرط قسمی باشد و چه به شرط عدم ارسال باشد باید استعمال آن مجازی باشد و حال آنکه عرف و لغت هیچ معونه ای در استعمال الفاظ از قبیل اسم جنس در موارد عدم مقید به ارسال نمی بیند. یعنی اعتق رقبه مومنه از نظر عرف مانند رایت اسدا یرمی نیست. وزان اعتق رقبه با وزان اعتق رقبه مومنه فرقی نمی کند و در هر دو رقبه در یک معنا و مفهوم استعمال شده است فقط در یکی یک زیاده و علاوه ای دارد و در دیگری ندارد.
پس لازمه این که موضوع له بخواهد مرکب باشد ولو مرکب از ذات و ارسال و شمول باشد این است که اگر در غیر موارد ارسال و شمول استعمال شود مجاز باشد.
و ثانیا لازمه این حرف این است که لفظ وضع برای یک معنایی شده باشد که هیچ مصداقی در خارج نداشته باشد چون اگر اسم جنس ذات به قید سریان و شمول باشد یعنی همان عام بدلی یا استیعابی در خارج مصداق ندارد و فرد موجود در خارج چنین قابلیتی ندارد یعنی قابلیت شمول و سریان ندارد پس نمی تواند مصداق آن معنا باشد. و غرض از وضع این است که معنا استعمال شود و این منافات دارد که لفظ را برای مفهومی قرار دهد که جز در حدود و تعاریف قابل استفاده نباشد.
و هر وقت استعمال شود باید به صورت مجاز استعمال شود و این یقینی البطلان است. و ارتکاز این است که این فرد با آن مفهوم متحد است.
پس موضوع له در اسماء اجناس ماهیت به شرط سریان و اطلاق نیست.


جلسه ۳ – یکشنبه, شهریور ۲۷, ۱۳۹۰

بحث در این جهت بود که آیا اطلاق در موارد الفاظ معهود که به عنوان ادوات اطلاق به حساب می آیند مقتضای لغت و وضع است و یا اینکه اطلاق به قرینه ای خارج از وضع و لغت اثبات می شود و لفظ به حسب مفهوم لغوی اش قاصر از دلالت بر اطلاق است.
به این تناسب مرحوم آخوند فرموده بودند که الفاظی از قبیل اسم جنس وضع بر اطلاق نشده اند و اطلاق جزو موضوع له این ادوات نیست بلکه این ادوات وضع برای ماهیت مهمله شده اند. اسم جنس نه برای ماهیت به شرط شی و نه برای ماهیت لابشرط قسمی وضع نشده است.
بحث در ادله مرحوم آخوند بود. گفتیم ایشان سه مدعا دارد. ایشان برای اثبات مدعای خود که موضوع له اسم جنس ماهیت مهمله است به همین قدر که دو ادعای اول را رد کنند اکتفا می کنند.
اینکه اسم جنس وضع برای ماهیت به شرط اطلاق نشده است را دیروز بیان کردیم. اما اینکه وضع برای لابشرط قسمی هم نشده است گفتیم لابشرط قسمی یعنی ماهیت نسبت به امور خارج از ذات لحاظ شده است و نه مشروط به آن و نه مشروط به عدم آن در نظر گرفته شده است وجود و عدم آن قید لحاظ نشود که آنچه به مشهور بین اصولیین نسبت می دهند این است که موضوع له ادوات اطلاق همین لابشرط قسمی است و اطلاق موضوع له خود ادوات اطلاق است نه اینکه محتاج به مقدمات حکمت باشیم.
ایشان می فرمایند وضع قاصر از افاده لابشرط قسمی است و اسم جنس وضع برای ماهیت مهمله شده است و این گونه استدلال می کنند که اگر لابشرط قسمی باشد باید قابل تطبیق بر افرادش نباشد چون اسم جنس لابشرط قسمی که مطلق است یک موجود ذهنی است و وجود عینی و خارجی ندارد چون رقبه لابشرط یعنی آنچه در آن لحاظ می شود سریان و عدم تقیید چون لحاظ امر ذهنی است و آنچه مقید به لحاظ است نیز ذهنی خواهد بود. اسم جنس یعنی وضع برای مفهوم شده باشد به قید لحاظ سریان و رقبه مقید به لحاظ یک امر ذهنی است. اگر گفتیم رقبه وضع برای رقبه و لحاظ شده است دیگر موجود خارجی نمی تواند مصداق آن باشد. در حالی که می بینیم بدون هیچ مؤونه ای آن مفهوم قابل انطباق بر خارج است. در خارج شی یا مقرون به قید موجود می شود یا مقرون به عدم قید موجود می شود و نمی تواند به صورت لابشرط موجود شود. پس لابشرط قسمی یک امر ذهنی است و اگر اسم جنس وضع برای آن شده باشد قابلیت انطباق بر افراد خارجی را نخواهد داشت.
مرحوم اصفهانی قدس الله سره با کمال ادب و احترام کلام مرحوم آخوند را مورد مناقشات متعدد قرار می دهند ایشان می فرمایند اینکه اگر بخواهد اسم جنس وضع برای ماهیت لابشرط قسمی شده باشد در خارج محقق نمی شود درست نیست. اول اینکه شما فرمودید لابشرط قسمی کلی عقلی ذهنی است. ذهنی بودن صحیح است اما کلی نیست و اگر ذهنی شد مساوق با جزئیت است نه کلیت. اگر وجود ذهنی است دیگر نمی تواند کلی عقلی باشد. اما این اشکال خیلی مهم نیست. و کلام آخوند قابل تاویل است.
اما نسبت به اینکه مرحوم آخوند فرمود موضوع له اسماء اجناس ماهیت مهمله است نیز صحیح نیست و مرحوم اصفهانی می فرمایند موضوع له اسم جنس ماهیت لابشرط قسمی است.
تا اینجا دو مبنا ذکر شده است.
دو مبنای دیگر نیز وجود دارد یکی مبنای مرحوم ناینی است و آن اینکه موضوع له اسم جنس ماهیت لابشرط مقسمی است و خواسته است آن را به مشهور بعد از سلطان العلماء نسبت بدهد. و نتیجه آن این است که ما برای اثبات اطلاق نیاز به قرینه ای خارج از لفظ و وضع داریم.
و دیگری مبنای مرحوم روحانی است که در مقایسه با این سه مبنا حق با ایشان است و آن اینکه اسم جنس وضع برای جامع ماهیت مهمله و لابشرط مقسمی و اقسام سه گانه آن شده است. ایشان هم بر طبق این مبنا برای اثبات اطلاق نیاز به مقدمات حکمت دارد.
مرحوم اصفهانی می فرمایند موضوع له اسم جنس لابشرط قسمی است. ایشان ابتدا برهان بر ابطال حرف آخوند اقامه می کنند که شما می فرمایید اسم جنس بر ماهیت مهمله وضع شده است و معنای ماهیت مهمله این است که هیچ چیز ورای ماهیت و ذات لحاظ نشود و ما در احکام ناچاریم ماهیت را نسبت به خارج از ذات بسنجیم چرا که ماهیت من حیث هی و در مرحله ذات خودش هیچ حکمی را قبول نمی کند حتی وجود و عدم را هم نمی پذیرد و فقط ذات خودش بر خودش قابل حمل است. هر حکمی بخواهد بر ماهیت مترتب شود باید با لحاظ امری خارج از ذات و زائد بر ذات باشد. حال گاهی آن امر خارج از ذات به صورت به شرط شی در نظر گرفته می شود و گاهی به شرط لا و گاهی لابشرط در نظر گرفته می شود اما نمی تواند به صورت مهمل در نظر گرفته شود پس به حسب مقام ثبوت ماهیتی که می خواهد موضوع له حکم باشد نمی تواند مهمل باشد. بنابراین حرف آخوند اشتباه است چون اگر گفت اعتق رقبه یعنی رقبه ای که در نظر گرفته است فقط ذات رقبه است و هیچ چیز با او در نظر نگرفته است در حالی که وقتی بر رقبه حکمی غیر از ذات و ذاتیات مترتب شده است که همان وجوب عتق است نمی تواند ماهیت مهمل در نظر گرفته شده باشد. بنابراین موضوع له اسماء اجناس نمی تواند ماهیت مهمله باشد.
و بعد می فرمایند از محمولاتی که قابل حمل است وضع است و این حروف و الفاظ است و نمی شود حروف راء و قاف و باء و هاء را بر ماهیت مهمله حمل کرد و وضع بر آن کرد چرا این الفاظ جزو ذات و ذاتیات ماهیت نیست. پس اصلا وضع لفظی خاص را نمی توان بر ماهیت مهمله حمل کرد.
لفظ معنا ندارد برای ماهیت به شرط شی و یا به شرط عدم شی وضع شده باشد پس باید برای ماهیت لابشرط قسمی وضع شده باشد و اشکال آخوند که لابشرط یک امر ذهنی است نیز وارد نیست.
اصفهانی می گوید اسم جنس برای ذات معنا وضع شده است و سریان لحاظ شده است اما نه به عنوان جزو معنا بلکه برای تسریه وضع لحاظ شده است یعنی برای کمک به انطباق بر افراد لحاظ شده است.
رقبه برای ذات رقبه مع السریان وضع نشده است بلکه برای ذات رقبه ساری وضع شده است. برای مرکب وضع نشده است بلکه برای مقید وضع شده است و قید خارج است و تقیید داخل است. تمام اشتباه مرحوم آخوند از این نشات گرفته است که لحاظ و سریان را جزو معنا فرض کرده است در حالی که اسم جنس برای ذات رقبه هر کجا محقق باشد وضع شده است یعنی ذات هر کجا نه ذات و هر کجا. خود قید جزو معنا نیست.


جلسه ۴ – دوشنبه, شهریور ۲۸, ۱۳۹۰

مختار مرحوم اصفهانی این شد که موضوع له اسم جنس و ادات مطلق مفهوم و ماهیت لابشرط قسمی است یعنی اطلاق حکم در موارد اسم جنس نیازی به مقدمات حکمت ندارد بلکه مقتضای وضع و لغت شمول حکم و سریان حکم نسبت به موارد تحقق مفهوم است علی الاختلاف اطواره که قیود مختلف باشد یا نباشد. اگر گفت اعتق رقبه معنایش این است که متعلق حکم که عبارت است از رقبه ساری است نسبت به همه موارد ایمان و کفر و بیاض و سواد و کتابت و … هیچ قیدی در متعلق حکم مدخلیت ندارد.
مشکل اشکال مرحوم آخوند بود که لازمه این قول این است که اطلاق امر ذهنی باشدچون لابشرط قسمی یک امر ذهنی است. مرحوم اصفهانی در جواب گفتند درست است که اسم جنس وضع برای اطلاق شده است اما نه به نحوی که اطلاق جزو موضوع له باشد بلکه معنایش این است که ذات معنا در موارد اطلاق موضوع له است. اطلاق شرط موضوع له است نه جزو موضوع له باشد. انسان وضع برای انسان ساری و شامل شده است نه اینکه سریان و شمول جزو موضوع له انسان باشد. یعنی تا هر کجا انسان باشد موضوع له است.
مرحوم اصفهانی مثال می زنند که همین مثال اعتق رقبه جدای از وضع رقبه یک حکم دیگر هست و آن وجوب عتق است و وجوب عتق احتیاج به موضوع دارد که رقبه است. مولی حکم را بر رقبه و اطلاق مترتب نکرده است بلکه موضوع ذات رقبه است اینما تحقق و هر کجا محقق شد. مراد اینجا وجوب عتق رقبه است هر کجا محقق شد اما این سریان و هر کجا محقق شد موضوع حکم نیست چون موضوع حکم باید امری باشد که قابل تطبیق باشد و سریان قابل انطباق بر فرد خارجی نیست. حکم در موارد اطلاق بر عنوان اطلاق مترتب نمی شود بلکه بر حقیقت اطلاق مترتب شده است. عنوان اطلاق فقط در حدی که راهنمای به واقعیت و حقیقت اطلاق باشد نیاز است. در نتیجه ادات اطلاق و از جمله اسم جنس وضع برای ذات علی الاطلاق شده است.
مختار اصفهانی مانند این مثال است که موضوع له اسم جنس که لابشرط قسمی است که جزو معنای موضوع له نیست مانند وضع نماز برای نماز با طهارت شده است و طهارت جزو نماز نیست اما شرط نماز است دخالت طهارت در معنای موضوع له مانند دخالت رکوع و سجود نیست اما این گونه نیست که طهارت هم هیچ دخالتی در معنای نماز نداشته باشد و مهمل نسبت به آن باشد.
این حرف را مرحوم نایینی و روحانی هم گفته اند که لفظ وضع برای ذات ساری وضع شده است نه برای ذات و سریان وضع شده باشد. و ذات ساری یک امر ذهنی نیست آنچه ذهنی است قید است اما تقید ذهنی نیست.
اما بررسی کلام مرحوم اصفهانی
نسبت به اصل حرف که اسم جنس وضع برای اطلاق و لابشرط قسمی شده است حرف بعیدی نیست.
اما راه اثباتی که ایشان پیموده اند که بحث برهان عقلی است اشتباه است و اصلا جا ندارد. مرحوم اصفهانی فرمود اسم جنس نمی تواند وضع برای ماهیت مهمله شده باشد چون معنای ماهیت مهمله این است که اصلا با خارج از ذات سنجیده نشده باشد در حالی که هر حکمی که بر ماهیت مترتب شود باید ماهیت با خارج از ذات سنجیده شود.
و بعد گفتند وضع هم از محمولات و احکام است پس نمی تواند بر ماهیت مهمله حکم شود. خلط همین جا ست. حکم گاهی ؟ است که در این موارد حتما باید نسبت به خارج از ذات لحاظ شود و معنا ندارد حاکم نسبت به آن امر خارج از ذات مهمل باشد. اما وضع درست است که از محمولات است اما از کجا که حمل وضع بر ماهیت مهمله اشکال دارد؟ اگر کسی بخواهد برای ماهیت مهمله لفظی وضع کند چه باید بکند؟ یا اگر برای جامع بخواهد لفظ وضع کند باید چگونه وضع کند؟
این به این علت است که برهان عقلی نکته ای دارد که ملتفت به آن نبوده اند و آن این نکته این است که وضع یک امر اعتباری است. بله وجوب هم امر اعتباری است ولی وقتی حکم به وجوب می کند نمی تواند نسبت به قیود مختلف مهمل باشد ثبوتا اما در وضع می تواند مهمل باشد یعنی اصلا وضع برای ماهیت مهمله می کند. پس راه مرحوم اصفهانی اشتباه است. معنای این حرف این است که راه وضع را بسته باشد و این خلاف وجدان است. الان ما برای ماهیت مهمله بالاخره وضع داریم و برای رساندن معنای ماهیت مهمله از لفظ استفاده می کنیم.
مرحوم نایینی گفته است اسم جنس وضع برای مقسم شده است یعنی برای لابشرط مقسمی شده است و این را به مشهور نسبت می دهد و بعد می فرمایند فرق بین ماهیت مهمله و لابشرط مقسمی وجود دارد.
بنابر قول مرحوم نایینی هم برای اثبات اطلاق احتیاج به مقدمات حکمت و قرینه داریم.
ایشان برای اثبات حرفشان می گوید استعمال اسم جنس در موارد مختلف بشرط شیء و لابشرط و بشرط لا هیچ تفاوتی ندارد و در هیچ کدام هیچ معونه ای ندارد.
و مرحوم روحانی در رد حرف ایشان می فرمایند استعمال اسم جنس در ماهیت مهمله هم هیچ معونه ای ندارد و لذا باید وضع برای جامع ماهیت مهمله و لابشرط مقسمی وضع شده باشد.
و تا اینجا این حرف از همه حرف های گذشته پخته تر و پسندیده تر است.
به نظر می رسد اسم جنس وضع برای لابشرط قسمی شده است با همان بیانی که ایشان فرمود اما دلیل آن تبادر است. منساق از اسم جنس این است که هیچ قیدی در آن معتبر نیست ولی فرق است بین عام و بین مطلق.
تفاوت این است که عموم اجمال بردار نیست یعنی با قرینه متصل مجمل نمی شود مثلا بگوید هر عقدی صحیح است فی الجمله در اینجا استعمال هر غلط است و معنا ندارد ولی در ادات اطلاق اجمال وجود دارد یعنی اگر با قرینه بگوید رقبه را فی الجمله آزاد کن صحیح است. در اطلاق اجمال با قرینه متصل معنا دارد اما در عموم اجمال با قرینه متصل معنا ندارد. ادات اطلاق وضع برای اطلاق شده اند اما قابلیت اجمال با متصل را دارند. و تفاوت دیگر این است که در عموم جمع القیود است ولی رقبه رفض القیود است و اینکه هیچ قیدی مدخلیت ندارد نه اینکه همه قیود مدخلیت دارند. به نحوی که اگر بشود ذات بدون هیچ قیدی محقق شود همان مطلوب است.
اثر عملی این اقوال این است که در تعارض بین اطلاق و عموم طبق حرف آخوند عام همیشه مقدم بر مطلق است اما طبق نظر ما تعارض مستقر است.
بقیه ادات اطلاق هم به نظر ما مانند اسم جنس است.


جلسه ۵ – سه شنبه, شهریور ۲۹, ۱۳۹۰

متحصل از مفهوم اسم جنس که متحصل در مفاد ادوات اطلاق بود این شد که ادوات اطلاق مثل اسم جنس بر شمول و سریان و دلالت بر عموم وضع شده است البته عموم به معنای رفض القیود نه جمع القیود. و استعمال مطلق در موارد مقید از قبیل استعمال عمومات در خصوصات است به هر بیانی که استعمال عام در موارد خاص با قید متصل مثل کل عالم عادل توجیه می شود که منافی با وضع عام برای عموم نیست به همان بیان استعمال مطلق مثل عالم در موارد خاص مثل عالم عادل توجیه می شود و منافاتی با وضع ادات برای مطلق بدون نیاز به مقدمات حکمت ندارد.
و در نتیجه ما برای استفاده اطلاق نیازی به مقدمات حکمت نداریم و خود لفظ برای استفاده اطلاق کافی است و تنها نکته این است که ادات مطلق قابل اجمال با قید متصل فی الجمله هست به خلاف عام که قابل تعقب به اجمال نیست.

علم جنس

از جمله ادوات مطرح برای اطلاق علم جنس است. بحث اصولی در رابطه با الفاظ مطلق و کیفیت الفاظ مطلق تمام شد مرحوم آخوند سه بحث لغوی بعد از این مطرح می کنند که مفاد علم جنس و ال تعریف و نکره چیست؟
ایشان می فرمایند مشهور بین علمای ادب این است که اعلام جنس وضع برای متعین شده اند البته متعین به تعین ذهنی نه تعین خارجی.
اسد اسم جنس است و اسامه علم است. اسد اسم برای جنس است و هیچ تعینی حتی لحاظ ذهنی در آن منظور نیست اما اسامه یک تعینی برایش مفروض است. علمای ادب این گونه گفته اند اما خود مرحوم آخوند می فرمایند فرقی بین اسم جنس و علم جنس در مفاد لغت نیست و هر دو یکی هستند. اسد وضع برای ماهیت مهمله شده است و علم جنس هم وضع برای ماهیت مهمله شده است. تنها تفاوتی که دارند در لفظ است یکی از آنها لفظا معرفه است نه حقیقه و یکی لفظا هم نکره است. مانند تانیث لفظی که لفظا مونث است و با او معامله مونث می شود هر چند حقیقیتا مونث نباشد.
علم جنس لفظا معرفه است یعنی با او معامله معرفه می شود و گرنه هیچ تفاوتی با اسم جنس ندارد.
ایشان می فرمایند اگر بخواهد علم جنس برای تعیین وضع شده باشد و تعریف بر اساس تعینش باشد محاذیری دارد اول اینکه استعمال آن درقضایای خارجی همیشه باید با تجوز و عنایت باشد. چون آنچه در خارج وجود دارد آن تعین ذهنی نیست و آن امر ذهنی که تعین ذهنی دارد در حقیقت کلی ذهنی است و وجود ذهنی با وجود خارجی هیچ اتحادی ندارد تا بخواهد با آن منطبق باشد در حالی که ما می بینیم علم جنس مانند اسم جنس بدون هیچ تجرید و عنایتی بر فرد خارجی منطبق می شود.
و ثانیا اینکه چطور می شود واضع حکیم لغت را بر یک مفهومی وضع کند که معمولا در خارج مورد استعمال ندارد. اگر بنا باشد علم جنس برای آن متعین ذهنی وضع شده باشد نه برای فرد خارجی یعنی اینکه این لفظ نمی تواند در فرد خارجی استعمال شود و این خلاف حکمت وضع است. پس به خاطر این دو محذور باید گفت علم جنس برای ماهیت مهمله وضع شده است نه برای متعین ذهنی.
مرحوم روحانی تحقیقی دارند که به نظر کامل ترین تحقیقی است که در اینجا شده است. ایشان ابتدا تعریفی از معرفه و نکره بیان کرده است. ایشان می فرمایند ملاک معرفه بودن یک چیز است و آن تعین مدلول لفظ به حسب مفهومش یا خارجا و یا ذهنا است.
تعین در ذات ملاک معرفه بودن نیست پس اینکه در کلام مرحوم اصفهانی آمده است که علم جنس یعنی متعین است به تعین جنسی یعنی این علم از بقیه الفاظ به حسب جنس متفاوت است. این حرف اشتباه است چون تمام مدالیل الفاظ با یکدیگر تمایز جنسی دارند و در این صورت باید همه الفاظ معرفه باشند. در حالی که این یقینا باطل است. پس تعین جنسی و تمایز الفاظ به حسب ذات ملاک معرفه بودن علم جنس نیست.
اگر بگویید تعین عند المتکلم ملاک تعریف علم جنس است این نیز اشتباه است چرا که وقتی می گویم رایت رجلا یقینا در ذهن من تعین دارد در حالی که نکره است.
تعین عند السامع نیز ملاک معرفه بودن نیست چون معنایش این است که اگر عند السامع تعین نداشت باید نکره باشد در حالی که اگر گفت رایت زیدا و سامع نشناخت که کیست باید نکره باشد در حالی که زید که علم است معرفه است.
و ما به وجدان بین مفهوم اسم جنس و علم جنس تفاوت می بینیم و لذا به خاطر همین تفاوت در مفهوم یکی معرفه است و دیگری نکره است. مرحوم روحانی می گوید معرفه یعنی تعین در واقع داشته باشد یعنی به حسب مفهوم از مدلول لفظ متعین باشد و در مقام وضع باید تعین داشته باشد و گویای تعین باشد حال تعین گاهی خارجی است و گاهی ذهنی است. اعلام تعین خارجی دارند مثلا زید خود وضع دلالت بر متعین خارجی دارد.
تفاوت اسامه که علم جنس است با اسد که اسم جنس است این است که اسد دلالت بر ذات می کند و دلالت بر متعین نمی کند ولی علم جنس حتما دلالت بر متعین می کند اما نه متعین خارجی بلکه بر متعین ذهنی دلالت می کند. دلالت بر متعین ذهنی یعنی هر چند هر دو دلالت بر ذات دارند و هر دو هم در تصور و لحاظ می آیند اما این تصور و لحاظ که مقوم وضع و استعمال است هیچ دخلی در اسم جنس ندارد یعنی اگر می شد لفظ را بدون لحاظ استعمال کنید استعمال اسم جنس صحیح است. لحاظ و تصور فقط برای تطبیق مفهوم و مفاد اسم جنس بر افراد است و لحاظ جزو معنای موضوع له نیست اما در مثل علم جنس خود این لحاظ و تعین ذهنی در موضوع له آن ملحوظ است.پس تعین ذهنی در اینجا یعنی مورد لحاظ واضع است در مقام وضع نه اینکه شرط صحت وضع و استعمال باشد. این لحاظ خودش مورد عنایت است. اسد وضع برای ماهیتی شده است که لحاظ هیچ دخلی در آن ندارد اما استعمال بدون لحاظ ممکن نیست و اسد در افراد آن ماهیت استعمال می شود اما در علم جنس خود لحاظ دخیل در موضوع له است. پس علم جنس وضع بر متعین ذهنی شده است اما اسد وضع بر ذات متعین شده است نه ذات به قید تعین.
آخوند اشکال کرد که لازمه این حرف این است که استعمال علم جنس در خارج ممکن نباشد و باید با عنایت و تجوز استعمال شود. مرحوم روحانی در جواب می گوید مرحوم آخوند خیال کرده است اینکه ما گفتیم علم جنس وضع بر متعین ذهنی شده است یعنی تعین ذهنی جزو معنای موضوع له باشد و این لازمه اش همان اشکال است در حالی که این تعین ذهنی طریق به خارج است هر چند خودش یک وجود مستقل دارد اما این وجود مستقل که وجود ذهنی است یک وجود طریقی و مرآتی برای وجود خارجی است. پس تعین ذهنی یک امر طریقی برای خارج است پس موضوع له به حسب حقیقت همان امر خارجی است و این تعین ذهنی یک طریق به خارج است.
در اسم جنس لحاظ شرط استعمال است نه شرط وضع در حالی که در علم جنس شرط وضع است.
مرحوم روحانی می گوید علم جنس مانند ضمایر است. ضمایر که معرفه است چون مشیر به یک متعین است و آن متعین می تواند یک امر کلی باشد اما چون ضمیر مشیر به یک متعین است معرفه است و در ذات خودش و به حسب وضعش مشیر به متعین است نه اینکه عند السامع یا متکلم متعین باشد. همان تعینی که در ضمایر وجود دارد و آنها را معرفه کرده است همان تعین در علم جنس وجود دارد و باعث می شود علم جنس معرفه باشد.


جلسه ۶ – چهارشنبه, شهریور ۳۰, ۱۳۹۰

بحث علم جنس هر چند بحث اصولی نبود اما چون ابتکاری از جمعی از بزرگان اصول است یک مثال برای روشن شدن بحث ذکر می کنم. محصل فرمایشات بزرگان این بود که علم جنس وضع بر متعین ذهنی شده است و همین سبب معرفه شدن آن است. به خلاف اسم جنس که چون وضع بر متعین نشده است نکره است.
توضیح این مطلب این است که در مثل لفظ اسد در مقام استعمال هر چند در متعین استعمال می شود اما حیثیت تعین مورد لحاظ در مقام استعمال نیست لفظ استعمال در ذات متمیز نه به قصد تمایز استعمال می شود به خلاف علم جنس که در مقام تمایز استعمال می شود.
اسد از پلنگ و غیر آن متمایز است اما نمی خواهید این تمایز را به طرف مقابل برسانید اما در اسامه می خواهید بگویید این شیر است و پلنگ نیست. در اسم جنس فقط حیثیت اثباتی است ولی در علم جنس علاوه بر حیثیت اثباتی حیثیت نفی هم هست.
علم جنس از قبیل تعلیل منحصر است که هم جنبه اثباتی دارد و هم جنبه نفی دارد در علم جنس حیثیت حصر را می خواهیم برسانیم ولی در مثل اسم جنس اگر چه مفهوم متمایزی را در نظر می گیریم اما در آن حیثیت انتفای سایر مفاهیم مورد لحاظ نیست. این مفهومی که برای علم جنس گفته می شود را کسی نفی نمی کند نهایت این است که غیر عرب علم جنس ندارند. اما خود عرب به زبان خودش واقف تر است و لذا مرحوم آخوند نمی تواند بگوید علم جنس با اسم جنس تفاوتی ندارد بلکه فقط در حیطه ای که کلمات مترادف بین دو زبان هستند ایشان حق اظهار نظر دارند اما در اینجا که در فارسی علم جنس وجود ندارد مرحوم آخوند نمی تواند آن را نفی کند.
یک نکته دیگر در بحث علم جنس این است که من احتمال می دهم علم جنس در لغت قدیم عبارت است از لفظ مستعمل در موارد حیوانات که بر وزان علم در اشخاص و علم در افراد انسان است. از قبیل اب و ام که کنیه هستند و جزو معرفه هستند. لغاتی که در حیوانات به وزان کنیه در انسان ها ست یا از قبیل القاب در انسان ها ست مثل قبیله و … در نزد عرب علم جنس بوده است.

مفرد محلی به لام

بعد از این مرحوم آخوند وارد مفرد محلی به لام شده اند. یکی از ادات اطلاق، مفرد محلی به لام است در مقابل جمع محلی به لام.
مرحوم آخوند می فرمایند مشهور بین علمای ادب این است که معرف به لام مستعمل در معانی متعددی است.
۱. جنس
۲. استغراق و شمول
۳. عهد
ایشان فرمودند این گونه نیست که مدخول معنای متفاوتی دارد چرا که مدخول لام که ذات است اوضاع متعددی ندارد بلکه مفهوم واحد دارد و این که خصوصیت جنس و عهد و شمول از آن استفاده می شود از باب دلالت مدخول لام نیست بلکه از باب دلالت امری خارج از مدخول است. معنا و مفهوم ذات رقبه ای که مدخول لام است با معنای رقبه مجرد از لام هیچ فرقی ندارد. و این تفاوت از جای دیگر فهمیده می شود. مثل اینکه گفته می شود زید عالم. زید دو وضع ندارد زید عالم و زید جاهل بلکه این خصوصیت و معنا از دالی خارج از کلمه زید فهمیده می شود. و این در حالی است که آنچه از کلمات ادباء فهمیده می شود این است که معنای مدخول لام متعدد است و متفاوت است.
بعد از این مرحوم آخوند وارد مدلول لام می شود. ایشان می فرمایند معروف بین ادباء این است که لام وضع برای تعیین و عهد شده است کانه استعمال لام در موارد جنس و در موارد شمول استعمال مجازی است و با عنایت است آنچه معنای وضعی لام است عهد غیر ذهنی است.
ایشان می فرمایند این حرف نا تمام است که بگوییم وضع کلمه لام برای عهد است چرا که اگر بخواهد در مثل رقبه لام در معنای معهود استعمال شده باشد ما یک معنای معهود خارجی از آن نداریم. اگر بخواهد دال بر تعیین باشد باید مشیر به تعیین معنای جنسی باشد یعنی رقبه در مقابل دیگر مفاهیم. و اینجا احتمال تعین خارجی داده نمی شود. و لازمه این حرف این است که این مواردی که رقبه می خواهد تطبیق بر زید و عمرو شود شما لفظ را از معنای لفظی اش منسلخ کنید. چرا که آنچه در خارج محقق می شود اشخاص است و جامع به وصف جامعیت در خارج محقق نمی شود اگر رقبه ای که وضع شده است بر مفهوم مقید به لحاظ و ذهن بخواهید در زید و عمرو استعمال کنید باید استعمال مجازی باشد و این خلاف وجدان است. ملاک صدق اتحاد در خارج است و اگر بنا باشد مفهوم رقبه امری ذهنی باشد ممکن نیست با وجود خارجی زید اتحاد داشته باشد تا حمل معنا داشته باشد. ولی ما به وجدان عرفی و لغوی خودمان می بینیم که استعمال رقبه در زید هیچ عنایت و تجوزی ندارد و رقبه با همان مفهومی که دارد منطبق بر افراد خارجی است و این نشان دهنده این است که معنای آن متقوم به لحاظ و امر ذهنی نیست. و اصلا این خلاف حکمت وضع است که یک لغتی برای معنایی وضع شود که قابلیت استعمال ندارد و هر گاه بخواهد استعمال شود باید به صورت مجازی استعمال شود.
و لذا این که بگوییم لام وضع برای تعین شده است حرف اشتباهی است. ایشان می فرمایند لام وضع برای تزیین شده است و هیچ مفادی ندارد. الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنه
این لام فقط برای تزیین کلام است و هیچ مفادی ندارد. دخول لام بر کلمات که باعث هیچ تغییری در معنای مدخولش نمی شود نشان دهنده این است که لام هیچ معنایی ندارد و فقط برای تزیین است.
اگر کسی بگوید لام می تواند دلالت بر تعیین داشته باشد در مثل جمع محلی به لام یک تعینی دارد و آن اکثر مراتب و شمول و عموم است پس اگر مفاد لام تعیین باشد می توان یک تعیین غیر ذهنی برای پیدا کرد و آن تعیین به معنای شمول است مثل جمع محلی به لام و تعین آن به خاطر این است که بدیل ندارد یعنی امر دائر است بین اینکه مراد شمول باشد که تعین دارد و یا غیر آن باشد که تعینی در آنها نیست. منظور العلماء اگر همه علما باشد تعین دارد اما اگر دلالت برهمه علما نکند هیچ تعینی در باقی نیست.
مرحوم آخوند جواب می دهند که لام به معنای تعین نیست چون تعین اگر بخواهد به معنای شمول و عموم باشد ما می گوییم این تعین ندارد چون اقل مراتب هم تعین دارد. و چون قضیه مردد بین این تعین و آن تعین است نتیجه اش عدم تعیین است و تنها تعینی که در اسماء اجناس قابل تصور است تعین ذهنی است و چون دچار محذور بود پس مفاد لام نمی تواند تعین باشد. بعد می فرمایند در مثل جمع محلی به لام یا باید گفت مجموع کلمه به قید مجموع یک مفهوم دارد که همان شمول باشد یا از باب قرائن دیگری باید عموم و شمول را بفهمیم.
مرحوم آخوند می فرمایند از این مسیر نباید وارد شد بلکه باید گفت مجموع لفظ وضع برای عموم و شمول شده است. و لذا مرحوم آخوند دلالت مفرد محلی به لام را بر اطلاق نپذیرفته است.
مرحوم خویی نقض کرده اند که اقل مراتب هر چند از نظر تعداد تعین دارد اما از نظر تطبیق تعین ندارد اما معنای شمول و عموم تعین دارد.
آنچه مهم است این است که مفهوم قضیه لام اگر تعین هم باشد گفتیم در بحث اسم جنس که ذهنی بودن معنا محذوری ندارد به همان بیانی که گذشت و لذا مرحوم روحانی همان جوابی را که آنجا به مرحوم آخوند داده است همان بحث را اینجا هم مطرح فرموده اند. و بحث هم به نظر ما همان است که آنجا گفتیم و علاوه مدخول لام خودش اسم جنس است و حتی اگر لام دلالت بر اطلاق نداشته باشد اسم جنس خودش دلالت بر اطلاق دارد.
ادات بعدی که مرحوم آخوند ذکر کرده اند نکره است. ایشان می گوید نکره گاهی تعین واقعی دارد مثل و جاء من اقصی المدینه رجل که اگر چه برای ما نکره است اما در واقع تعین دارد و لذا هیچ کس ادعا نکرده است که تعین واقعی آن موجب شود که لفظ از نکره بودن خارج شود. و گاهی نکره حصه ای از یک مفهوم است و منظور از حصه یعنی ذات مقید به وحدت. مثل اعتق رقبه که یعنی یک بنده آزاد کن. این حصه است. این به خاطر این است که خیال نشود مفهوم نکره فرد مردد است که هیچ وجود و واقعیتی ندارد و یک امر ذهنی است. در حالی که ما می بینیم اعتق رقبه منطبق بر رقبه خارجی است در حالی که اگر نکره فرد مردد بود قابلیت انطباق بر خارج نداشت. این انطباق خارجی نشان دهنده این است که مفهوم نکره امر ذهنی نیست بلکه امری است که قابل انطباق بر خارج است.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *