کشف مراد متکلم، فهم عمومی و هرمنوتیک

۱۸ – ۱۲ مهر ۱۳۹۱

دو بحث مهم باقی است که باید در مباحث ظهور مطرح شوند:
با فرض حجیت ظواهر و اینکه هر آنچه ظاهر کلام باشد حجت است چه بر اساس وضع باشد یا بر اساس قرائن عامه باشد. آنچه ظهور کلمات شارع در آن حجت است ظهور عمومی است. یعنی آنچه لفظ در عرف عام در آن ظهور دارد. این در مقابل عرف خاص و در مقابل قرائن شخصی خود شخص است.
یعنی گاهی این است که یک انسان هر گاه یک کلمه ای را بگوید یک معنای خاصی از آن اراده می کند یا گروهی از یک کلمه یک معنای خاصی را می فهمند یا اراده می کنند.
مثلا فقها منظورشان از کافر یعنی کسی که معتقد به خدا و پیامبر اسلام و معاد نباشد.
بلا اشکال آنچه فهم شارع بر آن منزل است فهم عام است نه اصطلاحات خاص و نه فهم شخصی فرد. و این هیچ اختلافی در آن نیست. معیار وضع عام و فهم عرفی است اما آنچه بر اساس عرف خاص است معتبر نیست. دلیل هم این است که شارع وقتی تکلم می کند باید به لغت قوم تکلم کند چون غیر از این لغت تعینی ندارد و آن لغت همان است که از آن تعبیر به عرف عام می شود. اما عرف خاص و یا برداشت های شخصی محمل کلام شارع نیستند.
و ما قبلا از این تعبیر به اطلاق مقامی کلام شارع کردیم که کلام شارع به خاطر اطلاق مقامی حمل بر عرف عام می شود.
اما دو بحثی که باقی می ماند این است که از کجا می توان بین فهم شخصی و فهم عمومی ارتباط برقرار کرد؟ از کجا می توان فهمید آنچه هر شخصی می فهمد همان است که عرف عام بر آن است؟
از کجا می توان کشف کرد که فهم عمومی همان است که من برداشت کرده ام؟
و یک بحث دیگر این است که فرض کنیم که یکی بودن فهم شخصی با فهم دیگران را هم کشف کردیم اما چطور می توان آن را برای دیگری اثبات کرد؟ یعنی چطور می توان برای دیگران اثبات کرد این فهم شخصی که من معتقدم همان فهم عمومی است واقعا همان فهم عمومی است؟
هر دو این مسائل را در ضمن مسائل هرمنوتیک بحث می کنند و باید در علم اصول مباحث هرمنوتیک بررسی شود.
آیا راه هایی برای اثبات اینکه فهم عرف و فهم عام این است وجود دارد؟


۱۹ – شنبه,۱۵ مهر , ۱۳۹۱
بعد از فراغ از اینکه ظهور حجت است بحث به موارد تشخیص ظهور می رسد.

مراحل دلالت

در مقام دلالت چهار مرحله وجود دارد که بحث ما در اینجا از تشخیص ظهور به لحاظ برخی از آن مراحل است.
این مراحل عبارتند از:

۱. دلالت تصوری

که گفته می شود شنیدن لفظ به واسطه انس با معنا به سبب وضع، موجب انتقال به معنا می شود حتی اگر لفظ از غیر مرید و غیر ذی شعور صادر شود. خطور معنا به ذهن به مجرد سماع لفظ محقق می شود.

۲. دلالت استعمالی

یعنی اینکه لفظ در یک معنایی به کار گرفته شده است و استعمال در معنایی شده است اعم از اینکه مقصود نهایی در مقام تفهیم باشد یا نباشد. مثل الفاظ کنایات که استعمال در معانی می شود در حالی که آن معانی استعمالی مقصود به تفهیم نیست. مثلا وقتی می گویید زید کثیر الرماد است. این کثرت در همان معنا و رماد هم در معنای خاکستر استعمال شده است اما مقصود در تفهیم این نیست که زید زیاد خاکستر دارد. لذا این دلالت اگر چه دلالت استعمالیه است اما مقصود نیست.

۳. دلالت تفهیمی

یعنی آنچه که متکلم قصد تفهیم آن را دارد. در مثال قبل مراد تفهیمی این است که زید جواد است.
یعنی آنچه که متکلم در مقام تفهیم می خواهد به مخاطب القا کند. و این غیر از دلالت استعمالی است.
در مثال سابق مدلول استعمالی همان معنای وضعی و حقیقی است اما مدلول تفهیمی غیر از آن است.

۴. مراد جدی

آیا آنچه که متکلم به داعی تفهیم بیان کرده است همان است که واقعا منظور او است؟ یا اینکه تقیه کرده است یا دواعی دیگری وجود داشته است؟
این مرحله خیلی مهم است و نتیجه بخشی مراحل قبل متوقف بر این مرحله است اما شمردن این مرحله از مراحل دلالت خیلی دقیق نیست.
در کلمات قوم تفکیک بین دلالت استعمالی و دلالت تفهیمی نشده است ولی همه قبول دارند.
در حقیقت در غیر از موارد کنایات و مجازات دلالت استعمالی و تفهیمی یکی است و هماهنگ با یکدیگرند. اما در موارد کنایات و مجازات متفاوت با یکدیگرند.
لفظ وقتی استعمال می شود بر اساس اصول عقلایی وقتی این چهار مرحله به یکدیگر ضمیمه می شود بر آن اثر مترتب می شود و اساس همه آنها ظهور تصوری است. یعنی اگر قرینه ای بر خلاف ظهور تصوری نباشد وضع لفظ و ظهور تصوری آن حجت است بر مراد استعمالی و دلالت استعمالی بر اساس ظهور تصوری تعیین می شود و اگر لفظی استعمال شود و ندانیم مراد استعمالی چیست اصل این است که همان چیزی که مراد تصوری از لفظ است همان مراد استعمالی هم هست. و مراد استعمالی حجت است در مراد تفهیمی یعنی اگر ندانیم که همان مراد استعمالی منظور متکلم از تفهیم است یا اینکه کنایه است حمل بر این می شود که مقصود از تفهیم همان مراد استعمالی است.
و اگر چیزی مقصود به تفهیم باشد حجت بر مراد جدی هم هست اگر قرینه ای بر خلاف نباشد. و تا قرینه ای اقامه نشود مراد جدی همان است.
حال اگر کشف کردیم که مراد جدی چیست اگر مورد تشکیک واقع شود یعنی فرد شک کند که ادعای ظهور لفظ در یک معنا و کشف از مراد جدی از چه حیث باید ادعای ظهور را اثبات کرد؟
گفتیم دو شبهه در اینجا وجود دارد:
یکی اینکه گفته اند وقتی کسی ظهوری را احساس کرد این ظهور شخصی است و ظهور جایی حجت است که ظهور نوعی باشد. فرد می تواند حداکثر بفهمد که در ذهن خودش بین این لفظ و این معنا انس است اما آنچه حجت است و معیار است دلالت تصوری نوعی است نه دلالت تصوری شخصی.
دلالت تصوریه بر اساس انس در اذهان عموم حجت است.
گفتیم استعمالات شارع بر اساس اطلاق مقامی منزل بر دلالت عمومی و ظهور عمومی است. حال که معیار دلالت تصوریه نوعیه است و ما باید اثبات کنیم که این لفظ چنین دلالت تصوریه نوعیه ای دارد یعنی در ذهن همه بین این لفظ و این معنا انس هست.
در حالی که هر کسی که ادعای ظهور می کند بر اساس دلالت تصوریه شخصیه ادعای ظهور می کند. چه راهی هست برای اینکه اثبات کرد این دلالت تصوریه نوعیه است نه شخصیه تا بتوان بر آن اثر مترتب کرد؟
آیا می توان بر اساس دلالت تصوریه شخصیه، اثبات کرد که این دلالت تصوریه نوعیه هم هست؟ آیا برای مخاطب راهی هست که برای خودش اثبات کند همان چیزی که فهمیده است همه می فهمند؟ تا اگر اثبات کرد همه آن را می فهمند بتواند بر طبق عمل کند.
مرحله دوم این است که فرضا شخص توانست ادعا کند که بین دلالت تصوریه شخصیه و دلالت تصوریه نوعیه ملازمه هست اما چطور باید این ادعا را برای دیگران اثبات کرد؟ یعنی حتی اگر خود شخص یقین پیدا کرد که این دلالت تصوریه شخصیه، دلالت تصوریه نوعیه هم هست اما این یقین به کار خودش می آید. چطور باید برای دیگران هم همین را اثبات کرد؟ حتی برای مخاطب خودش بتواند اثبات کند؟
مباحث هرمنوتیک در حقیقت با این دو اشکال وارد مباحث اصول می شوند.

وحدت دلالت تصوری شخصی و نوعی

بحث از جهت اول در کلمات مرحوم آقای صدر آمده است و لذا ما نیز از همان جا شروع می کنیم.
مثلا من ادعا می کنم که در ذهن من بین امر و وجوب انس وجود دارد و می خواهم اثبات کنم در ذهن نوع مردم هم همین است تا بر این اساس امر شارع را حمل بر وجوب کنم و طبق آن عمل کنم.
مرحوم آقای صدر برای اثبات وحدت بین دلالت تصوریه شخصیه و دلالت تصوریه نوعیه دو بیان ارائه کرده اند. اگر چه کلام ایشان بسیار مضطرب است.
مرحوم آقای صدر از این دو تعبیر کرده است به ظهور ذاتی و ظهور موضوعی. یعنی دلالت شخصی ظهور ذاتی است و دلالت نوعی ظهور موضوعی است.
راه اول: بگوییم اصلی عقلایی وجود دارد و عقلا بنایشان بر این است که هر کجا دلالت تصوری شخصی اثبات شد بنا را بر این می گذارند که دلالت تصوری نوعی هم همان است مگر اینکه خلاف آن ثابت شود. چون انسان ها در کنار یکدیگر زندگی می کنند و انس بین الفاظ و معنا در ذهن آنها در شرایط یکسان شکل می گیرد و لذا بنای عقلا بر این است که دلالت تصوری شخصی و نوعی یکی است مگر اینکه خلاف آن ثابت شود.
مقام از دو حال خارج نیست یا اینکه من این قدر با دیگران مانوسم که اصلا احتمال تفاوت بین دلالت تصوری شخصی و نوعی را نمی دهم و یا اینکه احتمال تفاوت را می دهم اما بنا را بر وحدت می گذارم. هر کدام باشد دلالت تصوری شخصی حجت بر دلالت تصوری نوعی است.
اگر اصلا احتمال تفاوت نباشد در این صورت وقتی شارع می بیند که مخاطبین این گونه عمل می کنند یعنی ذهن شخصی خودشان را متحد با نوع می دانند یا شارع این را قبول دارد یا قبول ندارد. اگر قبول دارد که مدعا ثابت است و اصل اشتراک مورد پذیرش شارع هم هست و برای تبیین مقاصد خودش از آن استفاده کرده است.
اما اگر قبول ندارد باید جلوی آن را بگیرد. و مردم را از غفلت متنبه کند. و وقتی جلوی آن را نگرفت کشف می کنیم آن را قبول دارد.
اما اگر احتمال تفاوت وجود داشته باشد اما بنا را بر وحدت می گذارند اگر شارع این بنا را قبول داشته باشد که نتیجه مشخص است اما اگر قبول نداشته باشد باید تنبیه بدهد. و بگوید این بنای بر وحدت صحیح نیست.
سکوت شارع از ردع دلیل بر این است که شارع این را پذیرفته است. و دلالت شخصی را اماره بر دلالت نوعی می داند.
بنابر این در مواردی که فرد یا غافل است از تفاوت و یا احتمال تفاوت می دهد ولی ظهور شخصی را قرینه بر ظهور نوعی می داند چون شارع ردع نکرده است معلوم می شود شارع این طریقه را قبول دارد و در استعمالات خودش هم از آن استفاده کرده است.
راه دوم: هر کسی می تواند به واسطه منبهات دلالت تصوری نوعی را کشف کند.
مثلا عقلاء عذر مخاطب را در عمل نکردن به امر نمی پذیرند و این منبه این است که عقلاء ظهور امر در وجوب را پذیرفته اند.
پس تنها راه کشف دلالت تصوری نوعی، دلالت شخصی نیست بلکه راه دیگری هم هست و آن استفاده و توجه به منبهات است.
تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که شخص برای خودش به این نتیجه رسید که دلالت تصوری نوعی همان دلالت تصوری شخصی است.
اما چه راهی هست برای اینکه بتوان این وحدت را برای دیگران هم اثبات کرد؟


۲۰ – یکشنبه,۱۶ مهر , ۱۳۹۱
گفتیم دلالت تصوری شخصی که هر کسی خودش آن را درک می کند تا وقتی کشف از دلالت تصوری نوعی نکند فایده ای ندارد و حجت نیست.
نه دلالت تصوری شخصی و نه دلالت تصوری اصطلاحی هیچ کدام حجت در کشف از مرادات متکلم نیست و متکلمین بر طبق دلالات تصوری عرف عام صحبت می کنند و لذا می گویند کلمات شارع منزل بر معانی عرفیه است.
مرحله اول که شخص خودش بفهمد دلالت تصوری شخصی است همان دلالت تصوری نوعی است را بیان کردیم.
اما شخص چطور بتواند این وحدت دلالت تصوری شخصی و نوعی را برای دیگران اثبات کند؟ چطور بتواند دیگران را اقناع کند؟ تا ظهور برای دیگران هم احراز شود.
تشکیک در ظهور پنج مرحله دارد:
۱. ظهور را همه بپذیریم ولی شکمان در اراده آن ظهور باشد. یعنی احتمال دهیم مراد خلاف ظاهر است. این مرحله را در بحث حجیت ظهور مطرح کردیم و گفتیم ظهور هر لفظی در هر معنایی حجت است مگر اینکه خلاف آن اثبات شود.
۲. تشکیک به این خاطر باشد که ما اصلا واقع متعینی در خارج نداریم بلکه هر قرائتی از هر متنی و هر ظهوری، حکم واقعی است. همان مسلک اشاعره. که انکار واقعیت است. واقعیت یعنی همان چه هر کسی از ظهور برداشت می کند.
بطلان این حرف هم مطرح شده است بطلان این حرف برهانی است و اینجا نیازی به بیان نیست. علاوه بر وجود اجماع و اتفاق می توان به روایاتی که در این بین هست تمسک کرد مثل للمصیب اجران و للمخطئ اجر واحد. یا مثلا رجل قضی بالحق و هو لایعلم و…
البته ما محذور عقلی را از این حرف نفی کردیم و گفتیم اشکالی ندارد احکام مختص به عالمین باشد اما از نظر اثباتی باید دلیل داشته باشد.
۳. ائمه علیهم السلام و خداوند با عموم مردم صحبت کرده اند و بنا نیست گروهی خاص متصدی دریافت ظهور کلمات آنها شوند. هر که هر چه بفهمد طبق همان فهم خودش باید عمل کند. حکم واقعی واحد است و متعین است اما از آنجا که خداوند و ائمه علیهم السلام با مردم عادی به داعی تفهیم صحبت کرده اند دیگر معنا ندارد بگوییم فقط فهم فقیه از ادله حجت است.
این همان حرف اخباریین است.
بطلان این حرف هم روشن است. و لزوم تلقید شکی در آن نیست. بحث تعارض ادله، تشخیص سند روایات، عام و خاص، ناسخ و منسوخ و … کاری نیست که از عهده عامی برآید و باید حتما مجتهد و فقیه باشد برای این مساله.
فحص از متعارض، از عام و خاص و … شرط در حجیت ظهور است و تا این نباشد ظهور از کلام حجت نیست.
۴. فهم ما الان با فهم سابقین متفاوت است هر چند احتمال این وجود داشته باشد. یعنی هر چند ظهور فعلی نوعی این است اما احتمال دارد در سابق ظهور نوعی چیز دیگری بوده باشد و راهی برای احراز وحدت و اشتراک نیست.
همان حرفی که ما به مرحوم میرزا نسبت دادیم.
این حرف نیز اشتباه است و گفتیم اصل عدم نقل عقلایی در این موارد حجت است و قبلا به آن اشاره کردیم.
۵. تشکیک در اعتبار ظهور شود بر اساس اینکه ظهور نوعی زمان واحد برای شخص محرز نیست. یعنی نمی داند همان چه که ادعا می کند که این ظهور نوعی است برای دیگران هم چنین است یعنی آنان نیز ظهور نوعی را این طور می دانند؟
محل بحث ما در اینجا همین منشا پنجم است. کسی که تشکیک در ظهور نوعی می کند گاهی عامی است و گاهی مجتهد است.
اگر عامی باشد و تشکیک کند، ادله مشروعیت تقلید برای حجیت نظر مجتهد برای عامی کافی است. ادله جواز تقلید و مشروعیت تقلید برای اینکه عامی بتواند به حرف مجتهد عمل کند کافی است.
بله ادله جواز تقلید و مشروعیت تقلید را باید قطعی و صریح باشد تا خودش مبتلا به این مشکل نباشد.
اما اگر مجتهد باشد چطور باید بتواند برای دیگران اثبات کند که همان چه خودش به عنوان ظهور نوعی پذیرفته است برای دیگران هم ظهور نوعی است؟ راه اقناع دیگران چیست؟
برای اثبات این جهت ما سه راه مطرح کرده ایم دو راه را مرحوم آقای صدرهم ذکر کرده اند:
۱. با اعمال منبهات فرد مقابل را وجدانا قانع کنیم که چنین ظهور نوعی وجود دارد حتی برای خود آن فرد مقابل.
البته اعمال منبهات در جایی است که فرد بتواند خودش را از قرائن تجرید کند. بتواند تسامحات خارجی در حکم را نادیده بگیرد. یعنی باید منبهاتی ارائه داد که این خصوصیت را داشته باشند. در اینجا تشخیص فقیه در ظهور برای عامی هم مهم است چون ممکن است عامی نتواند ظهور را تشخیص دهد و با دقت فقیه بتواند تشخیص دهد.


۲۱ – دوشنبه,۱۷ مهر , ۱۳۹۱
بحث در این بود که چگونه باید ظهور نوعی را برای دیگران اثبات کرد. راه اول اعمال منبهات بود و این راه متعارف در اصول و فقه است.
راه دوم برای اثبات این جهت این است که اگر دیگری شک کند که آنچه برای دیگری ثابت شده است صحیح است و ظهور نوعی و عمومی است یا نه؟ بنای عقلا این است که اگر برای کسی چنین مطلبی ثابت شد آنها هم بنا می گذارند که چنین چیزی برای همه هست یعنی یک اصل عقلایی است که با آن اشتراک را ثابت می کنند.
راه سومی وجود دارد که در کلام مرحوم صدر نیامده است و آن این است که کسی که ادعای ظهور می کند قول او به بنای عقلا حجت است. بنابر حجیت قول ثقه در اخبار از حسیات. و ظهور یک امر حسی است. مثل اخبار از شجاعت و عدالت
حتی اگر شک کنیم اخبار از باب حدس است یا از باب حدس است. چرا که اصل عند العقلاء این است که خبر مبتنی بر حس است تا وقتی حدسی بودن آن احراز نشود. و حتی اگر از روی حدس هم باشد باز هم حجت است بنابر حجیت قول خبره.
حتی اگر حجیت قول لغوی را نپذیریم باز هم این راه درست است چرا که ممکن است بگوییم لغوی فقط موارد استعمال را ضبط می کند و می گوید این لفظ فقط در این موارد استعمال شده است. فرق است که لفظی در موردی استعمال شود یا در چیزی استعمال شود. مورد استعمال با مستعمل فیه متفاوت است. و کار لغوی جمع موارد استعمال است. لغوی حتی در مقام تعیین معانی استعمالی نیست چه برسد به اینکه در مقام بیان معانی حقیقی و وضعی باشد و لذا ممکن است بگوییم قول لغوی حجت نیست به این خاطر و اینکه او خبره در ظهورات نیست بلکه در موارد استعمال خبره است.
اما در اینجا ثقه خبر می دهد از اینکه لغت در چنین چیزی استعمال شده است و ظهور است. و لذا قول اصولی و قول لغوی در این موارد حجت است اگر چه قول لغوی حجت نباشد.
با این راه فرد مقابل ممکن است قانع نشود اما تعبدا می پذیرد به خلاف اعمال منبهات که فرد مقابل اقناع می شود.
و ما در مسائل شرعی و فقه درصدد رسیدن به حجت هستیم و انکشاف از واقع برای ما مهم نیست لذا ما از این جهت وارد مباحث هرمنوتیک نمی شویم چون در آنجا مساله کشف از حقیقت مراد ماتن یا متکلم است و ما اصلا چنین چیزی را مد نظر نداریم بلکه منظور فقط حجت است هر آنچه که بتوان به آن احتجاج کرد و یا معذر باشد و بس.
و از مویدات بطلان مباحث هرمنوتیک در بحث فقه و احتجاجات این است که باید در همه موارد عرفی چنین بابی باز باشد و در این صورت اصل تفاهم و ارتباط بین انسان ها مختل می شود و هیچ کس حرف دیگری را نمی فهمد و در حقیقت فقط الفاظ مجملی بین آنها رد و بدل می شود و دیگر تفهیم و تفهمی بین انسان ها رخ نمی دهد. و بلکه اصلا هدف از اصل بیان و تکلم ملغی است و کار لغوی است.
و لذا بحث هرمنوتیک یقینا اشتباه است و بقیه مسائل برای ما مهم نیست.
یکی دیگر از مباحث مهم در بحث ظهور، اصل عدم نقل است. آیا راهی هست که اثبات کنیم دلالت نوعی در این زمان، دلالت نوعی در گذشته هم بوده است؟
اصل اشتراک دلالت تصوری شخصی و نوعی برای زمان واحد از مسلمات است و همین طور اصل عدم نقل یعنی اشتراک دلالت تصوری نوعی این زمان و زمان های دیگر هم از پایه و اساس ظهورات است.
و هرمنوتیک در هر دو این دو اصل مسلم تشکیک کرده است.
اصولی نیز در این مساله شک دارد و احتمال می دهد اما با اصل عقلایی و بنای عقلا این احتمال را ملغی می کند و به آن اعتنا نمی کند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *